بيگانة البر كامو[1] اثري شناخته شده است. اين اثر جامعة پايان جنگ جهاني دوم را به شدت متأثر ميكند. اين كتاب نقدها و تحقيقات بسياري را در مراكز دانشگاهي و خارج از آن به خود اختصاص داده است. بيگانه را ميتوان با نقد فلسفي، جامعهشناسي، تكويني و ديگر نقدها حتي پسااستعماري بررسي و مطالعه كرد. اما در اين مقاله كوشش ميشود اين اثر بزرگ، كه اينك جزء آثار كلاسيك محسوب ميشود با روش ترامتنيت كه از روشهاي نوين است مورد بررسي قرار گيرد.
«توصيف» «بيگانه» البر كامو توسط سارتر
(چگونگي تبديل يك فرامتن به پيرامتن)
مقدمه
ترامتنيت[2] روش مطالعهاي است كه ژرار ژنت براي بررسي روابط يك متن با متنهاي ديگر ارائه ميدهد. او اين روابط را در پنج دستة بزرگ (بينامتنيت، پيرامتنيت، فرامتنيت، سرمتنيت و بيشمتنيت.[3] ) تقسيم ميكند. به دليل اينكه قبلاً اين انواع را در مقالات ديگر تشريح كردهايم، در اينجا از تكرار آنها خودداري ميكنيم. اين مقاله نميخواهد به بررسي همه جانبة رمان بيگانه بپردازد، كه خود نيازمند تدوين اثري به مراتب حجيمتر از خود بيگانه خواهد بود، بلكه بر آن است به يك موضوع بسيار مشخص و محدود اما بسيار مهم بپردازد كه از ارزش خاصي برخوردار است. به عبارت روشن تر، اين مقاله ميخواهد چگونگي تبديل يك فرامتن به يك پيرامتن و تأثير اين دگرگوني را مطالعه و بررسي كند. بنابر اين، پرسش اصلي اين است كه چرا و چگونه يك فرامتن به يك پيرامتن تبديل ميشود؟ دوم اينكه اين تبديل و تبدل چه تأثيري بر فهم و درك متن اصلي ميگذارد؟ براي بررسي اين موضوع به يكي از مهم ترين فرامتنهاي نوشته شده در مورد بيگانه اشاره خواهيم كرد. اين فرامتن همانا مقالة «توصيف بيگانه» نوشتة سارتر است كه در مورد آن به تفصيل بحث خواهيم كرد.
پيرامتنهاي بيگانه
پيرامتنها كه ما آنها را در جايي ديگر «متنهاي ماهوارهاي» ناميدهايم، متنهايي هستند كه به قول ژرار ژنت «آستانهها[4]»ي ورود به متن اصلي محسوب ميشوند. چنان كه همو ميگويد: هيچ متني به صورت عريان و لخت در اختيار مخاطب قرار نميگيرد، بلكه همواره در پوششي از متنهاي ديگر قرار دارد. اين متنهاي ديگر وروديها و آستانههايي هستند كه مخاطب براي ارتباط با متن اصلي از آنها عبور ميكند. بيگانة البر كامو با پيرامتنهايي همچون عنوان، نام مؤلف، طرح روي جلد، اندازه و … در اختيار مخاطب عمومي قرار گرفت، اما هنگامي كه به تاريخ تكويني اين اثر توجه ميشود، ملاحظه ميگردد كه پيرامتني كه در ذهن مؤلف آن يعني كامو بوده است، كاملاً با آن چيزي كه در چاپ نخست بيرون آمده است، تفاوت دارد. بي فايده نخواهد بود تا در اين مورد توضيح بيشتري داده شود و ماجراي كوتاهي از عنوان و عنوانشناسي اثر كه از مهم ترين عناصر پيرامتن محسوب ميشود، بيان گردد.
بيگانه همراه با دو اثر ديگر كامو يعني اسطورة سيزيف[5] و كاليگولا[6] (البته بعدها سوء تفاهم[7] هم به آن افزوده شد) آثاري بودند كه از آنها به عنوان سهتاييهاي «دورة پوچي»[8] مؤلف ياد ميكنند. البته اين نامي است كه نخست خود كامو به اين آثار اطلاق نمود و مدعي بود با اين آثار ميخواهد به ثبت اين دوره بپردازد و شايد به آن خاتمه دهد. در واقع، دورة پوچي تنها دورة كامو نيست، بلكه براي او «دورة طغيان»[9] نيز قائل شدهاند كه اين دوره پس از دورة پوچي صورت ميگيرد. دورة طغيان نيز شامل آثار ديگري همچون طاعون، [10] انسان طاغي[11] و عادلها[12] ميشود.
آنچه براي ما مهم است، ارتباط تنگاتنگي است كه كامو ميان اين سه اثر (يعني بيگانه، اسطوره سيزيف و كاليگولا) قائل بود و ميخواست اين سه را در مجموعة واحدي به چاپ برساند. البته تلاشهاي او محقق نشد، زيرا ناشر با چنين مجموعهاي موافق نبود و به طور كلي آن را با بازار و نشر مغاير ميپنداشت. هنگامي كه كامو از امكان چاپ اين سه اثر در يك مجموعه نااميد شد، تلاش كرد تا حداقل اين سه اثر دورة پوچي در يك زمان به چاپ برسند و در اختيار خوانندگان قرار گيرند. براي اين منظور با گاليمار (ناشر آثارش) صحبت كرد و حتي كامو برخي از شخصيتها همچون آندره مالرو را واسطه قرار داد تا آرزوي چاپ همزمان سه اثر را بر آورد. گرچه ناشر وعدة چنين كاري را داد، اما در پايان اين آرزوي كامو نيز برآورده نشد، زيرا بيگانه در 15 ژوئن 1942 و اسطوره سيزيف در 16 اكتبر 1942 به چاپ رسيدند.
نكتة مهم در اين مقاله آن است كه اگر اين امر ميسر ميشد، يعني هر سة اين آثار به صورت يك مجموعة واحد چاپ ميشد، به طور يقين عنوان بيگانه چنين برجسته نمينمود و شايد عنوان و كليتر ديگري براي اين سه اثر انتخاب ميشد. يادآوري ميشود كه چينش و همنشيني اين سه اثر در كنار هم ميتوانست به طور كلي فهم هر يك را دگرگون كند، زيرا هر سة اين آثار به يك موضوع واحد يعني «پوچي» اختصاص داشت. اما هر يك در يك گونة ادبي جداگانه به اين موضوع پرداخته بودند. بيگانه در قالب رمان، اسطورة سيزيف در قالب رسالات فلسفي و كاليگولا در قالب نمايشنامه به موضوع پوچي پرداختهاند. بنابر اين، چنان كه خواهيم ديد، همنشيني اين سه به فهم همديگر بسيار كمك خواهند كرد. علت اصلي يا حداقل يكي از مهم ترين علل اصرار كامو نيز ميتواند همين فهم بينامتني اين آثار باشد. به عبارت ديگر، اين سه متن در خوانش همديگر مؤثرند و با همراه هم آوردن آنها اين همخواني و خوانش بينامتني بيشتر تأثيرگذار ميبودند.
فرامتن سارتري
فرامتن متني است كه به تفسير و تحليل متن ديگري ميپردازد. به عبارت ديگر، هنگامي كه رابطة ميان دو متن بر اساس روابط تفسيري استوار شده باشد، اين رابطه فرامتني است و متني كه به تفسير متن اصلي ميپردازد، فرامتن خوانده ميشود. فرامتنها ميتوانند در چگونگي ارتباط با متن اصلي نقش مهمي ايفاء كنند. آنها ميتوانند با تحليل و تفسير خود موجب استقبال گستردهاي از يك متن شوند يا اينكه بر عكس، سبب بيانگيزگي مخاطب در مراجعه به يك اثر گردند.
بيگانة كامو از همان آغاز به دليل تأثيرگذاري مضاعفش مورد توجه مفسران و منتقدان بسياري قرار گرفت و مقالات بسياري در خصوص اين رمان نوشته شد. يكي از مقالاتي كه به تحليل اين كتاب پرداخت، مقالة ژان پل سارتر بود كه به طور نسبتاً مفصل به نقد اين كتاب پرداخته است. اين مقاله براي نخستين بار در سال 1943 با عنوان «توصيف بيگانه»[13] به چاپ رسيد. اين مقاله سپس در كتاب «موقعيت يك» كه شامل مجموعة مقالات سارتر است، در سال 1947 مجدداً چاپ گرديد. اين مقاله چند ماه پس از انتشار سيزيف نوشته شده و ژان پل سارتر اين اثر كامو را نيز مطالعه كرده است.
اين فرامتن سارتري داراي ويژگيهاي بسيار برجستهاي است كه خوانش بيگانه را متأثر ساخت. يكي از ويژگيهاي اين فرامتن همانا توجه به اسطورة سيزيف براي خوانش بيگانه است.
ژان پل سارتر ضمن يادآوري موفقيتهايي كه بيگانه پس از نگارش به دست آورده بود. ابهاماتي نيز كه ايجاد كرده بود، اشاره دارد و به نقش اثر ديگر كامو يعني اسطورة سيزيف در كدگشايي بيگانه ميپردازد و مينويسد : «اين رمان (پيش از خواندن اسطورة سيزيف) تا حدي مبهم ميماند. چگونه بايد شخصيتي را درك كرد كه فرداي مرگ مادرش، «حمام ميگيرد، روابط نامشروعي را آغاز ميكند و براي خنديدن به ديدن فيلمهاي كميك ميرود» و عربي را به خاطر آفتاب ميكُشد؟» آقاي كامو در اسطورة سيزيف كه چند ماه پس از بيگانه منتشر شد، تفسير دقيقي از اثر قبلي خودش ارائه داده است. قهرمان كتاب او نه خوب است نه شرور. نه اخلاقي است، و نه ضد اخلاق. اين مقولات شايستة او نيست. مسئلة نوعي انسان خيلي ساده است كه نويسنده نام «پوچ» يا «بيهوده» را بر آن مينهد.»[14]
چنانكه ملاحظه ميشود، سارتر افسانة سيزيف را متني براي خوانش روشن تر بيگانه ميداند. با مطالعة افسانة سيزيف ميتوان برخي از رفتارها و گفتارهاي نامأنوس مورسو قهرمان رمان بيگانه را درك و دريافت كرد. سارتر ما را از طريق اسطورة سيزيف به خوانش بينامتن بيگانه دعوت ميكند. اين همان خوانشي بود كه كامو آروز ميكرد و بر آن بود تا از طريق چاپ اين آثار در يك مجموعة واحد محقق گردد.
سارتر بر اين خوانش بينامتني تأكيد ميورزد و چون خوانش يك متن رماني را توسط يك متن رسالهاي تهديد آميز ميپندارد، براي جلوگيري از سوء تفاهم مينويسد : «درست است كه آقاي كامو ميداند كه براي اين داستان خود بايد تفسيري فلسفي به دست بدهد كه در حقيقت همان «افسانة سيزيف» است … ، ولي وجود اين تفسير با اين ترجمه به طور كلي قدر و ارزش داستان او را نميكاهد.»[15] در اينجا سارتر ضمن طرح خوانش بينامتني ميكوشد بر اين انتقادي كه همواره ميتوان بر چنين خوانشي طرح كرد، نيز از پيش پاسخ دهد و توضيح دهد كه اين دو ميتوانند مغاير هم نباشند. يعني بدون اينكه از ارزش و منزلت ادبي و فرهنگي اثر كم شود، ميتوان از خوانش بينامتني اسطورة سيزيف نيز بهره برد.
سارتر از توصيه و سفارش فراتر ميرود و خود به آوردن شاهد مثالهايي براي خوانش بيگانه اقدام ميكند. به بيان ديگر، خود او نيز براي نقد بيگانه چارهاي جز مراجعه به اسطورة سيزيف و آوردن شاهد مثالهايي از اين اثر كامو نميبيند. او براي اينكه بتواند با شاهد مثالهايي اين خوانش بينامتني را ارائه دهد، به نقل قولي از كتاب اسطورة سيزيف ميپردازد. او با رجوع به فصل «ديوارهاي پوچ» در اسطورة سيزيف، مينويسد : «از خواب برخاستن، سوار ترامواي شدن، چهار ساعت كار در دفتر يا كارخانه، ناهار، ترامواي، چهار ساعت كار و شام و خواب، اين برنامه در روزهاي دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه و شنبه با همين وضع و ترتيب ادامه مييابد.»[16]
همچنين سارتر در مورد انتظاري كه ميتوان از رمان بيگانه داشت، سخن ميگويد و به طور كلي افق انتظار مخاطب را مورد توجه قرار ميدهد و ميگويد : «بيگانه كتابي نيست كه چيزي را روشن كند. انسان پوچ نميتواند چيزي را روشن كند. انسان فقط بيان ميكند و همچنين اين كتاب كتابي نيست كه استدلال كند. آقاي كامو فقط پيشنهاد ميكند و هرگز براي توجيه آنچه از لحاظ اصول، توجيه نشدني است، خود را به دردسر نميافكند.»[17]
سارتر به خوانش بينامتني آثار كامو بسنده نميكند، بلكه گاهي به بررسي بينامتني ميان بيگانه و آثار برخي از نويسندگان برجسته همچون آندره ژيد، كافكا و همينگوي ميپردازد.
سارتر پس از توضيح شرايط و فضاي محاكمة مورسو در بيگانه چنين نتيجه ميگيرد : «اين اعمال كاملاً مختلف، طبق اظهارات دادستان و اظهارات شهود با هم مرتبط جلوه داده ميشوند و آن وقت است كه مورسو فكر ميكند دارند از كس ديگري غير از خود او صحبت ميكنند… تمام اين زمينهسازيها و بعد اظهارات ماري دادگاه به عنوان يك شاهد و به هق هق افتادنش، بازيهايي است كه پيش از آقاي كامو از وقتي كه «سكه سازان قلب» (اثر آندره ژيد) منتشر شده است، به رواج افتاده، اينها كار تازة خود آقاي كامو نيست.»[18]
سارتر علاوه بر بررسي بينامتني كه بردست خود او انجام گرفته، به بررسي برخي از فرامتنهاي مرتبط با بيگانه و مؤلف آن نيز ميپردازد. او در مورد نوشتار و سبك نوشتاري كامو، آن را با برخي ديگر مورد بررسي تطبيقي و بينامتني قرار ميدهد. البته در بيشتر اين موارد بر استقلال نوشتاري كامو تأكيد دارد. سارتر مينويسد : «اما روش نويسندگي او چيست؟ شنيدهام كه ميگويند «اين يك كافكا است كه به دست همينگوي نوشته شده.» من بايد اذعان كنم كه در اينجا از كافكا چيزي نيافتهايم. آقاي كامو هميشه زميني است.»[19] چنانكه ملاحظه ميشود، سارتر به فرامتنهاي شفاهي ميپردازد و هرگز نام مؤلف فرامتن را عنوان نميكند. او شنيدهها را جدي ميگيرد و مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد.
سارتر همچنين به سرمتنيت اثر بيگانه نيز ميپردازد. او در اواخر مقالة خود به گونهشناسي اين اثر نيز ميپردازد. ژرار ژنت گونه شناسي يا هر رابطة طولي يك اثر با يك گونه و نوع فرادستي را رابطة سرمتني ميگويد. با توضيحاتي كه سارتر ميدهد، معلوم ميشود كه گويا گونهشناسي بيگانه نيز از پرسشهايي بوده است كه دربارة اين اثر مطرح شده است. او در اين خصوص مينويسد : «بيگانه يك اثر كلاسيك است. يك اثر منظم و آراسته است. … من نميتوانم آن را يك حكايت بدانم، چون حكايت در همان زماني كه نقل ميشود و طبق آن، به وجود ميآيد، نوشته ميشود. و در آن اصل عليت جانشين جريان تاريخي قضايا ميگردد. آقاي كامو آن را داستان ناميده است.»[20] سارتر پس از آن خود اين رمان را با حكايت زاديك (صادق) اثر شناخته شدة ولتر مقايسه ميكند.
اين نظر سارتر در مطابقت بيگانه با زايدك به نوبة خود موجب نقدهايي شده كه از موضوع ما خارج ميشود و فرامتني بر روي فرامتن است.
شايد بتوان گفت كاري كه كامو در مورد متنهاي خويش نتوانست انجام دهد، سارتر توانست با فرامتن خود در مورد آثار كامو به انجام رساند، زيرا كامو همواره آرزو داشت اين آثار با همديگر خوانده شوند، ولي به دلايل فني و اقتصادي اين مسئله تحقق نيافت. با اين حال، سارتر با مقالة خويش چنان اين آثار به ويژه اسطورة سيزيف و بيگانه را با هم پيوند زده است كه مخاطب آنها را در يك مجموعة ذهني واحدي مورد مطالعه قرار ميدهد.
مقالة سارتر : فرامتني كه پيرامتن شد
سارتر با نوشتن مقالة خود در مورد بيگانة تأثير زيادي بر دريافت اين اثر در اذهان عمومي به ويژه روشنفكران داشته است. اين مقاله و نسبت آن با متن بيگانه داراي اهميتي است كه بررسي آن جزء موضوع اين نوشتار محسوب ميشود، زيرا با توجه به اينكه سارتر اين مقاله را براي يك مجموعه از مقالات خود نوشته است، به عنوان «فرامتن» مطرح ميشود، اما در چاپهاي بعدي بيگانه ناشر اين مقاله را به جاي مقدمة اول اثر بيگانه به چاپ رساند، همان كاري كه مترجمان ايراني كه به آن اقدام كردند. در اينجا اتفاقي كه ميافتد، تبديل «فرامتن» به «پيرامتن» است، زيرا در خود كتاب به عنوان «پيرامتن پيوسته غير مؤلفي و غير ناشري» ارائه ميشود.
شايد پرسيده شود چرا اين همه تقسيم بندي و نامگذاريهاي احياناً گيج كننده و چه نيازي به اين تقسيم بنديها وجود دارد؟ در پاسخ بايد گفت كه رابطه و فهم ما از متن توسط همين متنهاي ماهوارهاي (پيرامتنها و فرامتنها و پيشمتنها) اتفاق ميافتد. به طور روشن تر و دقيق تر اگر سارتر چنين مقدمهاي را نمينوشت، فهم ما از بيگانه مطمئناً به گونهاي ديگر بود. اگر اين مقاله به صورت مقدمه در كاركرد پيرامتني مطرح نميشد، باز مطمئناً فهم خواننده از بيگانه به گونهاي ديگر صورت ميگرفت. اين تغييرات و اتفاقات براي يك محقق تيز بين و دقيق، بسيار بزرگ و اساسي هستند.
در واقع، با تبديل فرامتن به پيرامتن پيوسته فهم از متن اصلي تغيير مييابد، زيرا فرامتن يك متن انتقادي است و اغلب قشر خاصي همچون روشنفكران و منتقدان به خواندن آن علاقمندند. همچنين با خواندن آن همواره يك فاصلهگذاري ميان فرامتن و متن وجود دارد. به بيان ديگر، خواننده همواره اين فرامتن را همانند هر فرامتن ديگري منفصل از متن اصلي مطالعه ميكند و اين وضعيت خواننده را نيز ترغيب ميكند تا نسبت به فرامتن نگاهي انتقادي داشته باشد.
اما همين كه اين متن بدون كوچك ترين تغييري به عنوان پيرامتن مطرح ميشود و مورد استفاده قرار ميگيرد، موضوع كاملاً متفاوت ميشود، زيرا با قبول يك فرامتن به عنوان پيرامتن توسط عوامل تصميمگيرنده همچون مؤلف يا ناشر، و تبديل فرامتن به پيرامتن موجبات مشروعيت آن فراهم ميشود. اين صورت است كه مخاطب و خواننده «توصيف بيگانه» نوشتة سارتر را نه به عنوان يك فرامتن همانند ساير فرامتنها، كه به عنوان آستانة ورودي به متن اصلي تلقي ميكند. «توصيف بيگانه» در پيشگفتار بيگانه آستانهاي تلقي ميشود كه بايد از آن عبور كرد؛ آستانهاي كه جنبة مشروعيت و حتي ضرورت به خود گرفته است.
از سوي ديگر، بايد اين را نيز در نظر گرفت كه پيرامتن با پذيرفته شدن توسط عوامل اصلي همچون مؤلف يا ناشر، برخي از ويژگيهاي خود را نيز از دست ميدهد. در فرامتن نظرهاي انتقادي بيشتر مورد توجه قرار ميگيرند، ولي همين متن هنگامي كه در پيرامتن مطرح ميشود، دروني شده و انتقادات تلطيف ميشوند.
گرچه برخي از افراد پيشگفتار را مطالعه نميكنند و برخي ديگر به تورقي گذرا از آن اكتفا مينمايند، اما خوانندگان دقيق به پيرامتنها توجه دارند. به ويژه اينكه پيرامتن پيشگفتاري از سوي شخصيتي برجسته و بزرگ همچون سارتر باشد. خوانندگان فرهنگي كه اغلب اين دست از خوانندگان به سراغ كتابي همچون بيگانه ميروند، نسبت به سارتر و مطالب او بيتفاوت نيستند و به طور مسلم آن را را مطالعه خواهند كرد. اين توجه و اطمينان به سارتر اغلب موجب پذيرش پيشگفتار در فهم از متني خواهد بود كه به مطالعه آن خواهد پرداخت. در نتيجه با وجود عواملي همچون مشروعيت يافتن مقالة سارتر با تبديل آن به پيرامتن و سپس ويژگيهاي مقاله و شخصيت او، پيشگفتار سارتري بر فهم بيگانة كامويي سايه ميافكند.
اين تأثيرگذاري سارتر بر فهم بيگانه موجب ميشود تا بيگانه علاوه بر فهم سارتري تأثير ديگري نيز به جاي گذارد و آن اهميتي است كه اين فرامتن و سپس پيرامتن بر بيگانه داشته است. موضوع اخير هنگامي روشن تر ميشود كه بخواهيم بيگانه را با ساير آثار كامو مقايسه كنيم. ايو انسل در مقالهاي در مورد تأثيرات پيرامتن بر فهم بيگانة آلبر كامو در مجموعه مقالاتي با عنوان «هنر» پيشگفتار نوشته است كه براي موضوع اين نوشتار اساسي و مهم تلقي ميشود. ايو انسل در رابطه با موضوعي كه مطرح شد، مينويسد : «اگر سارتر، سارتر نبود، اگر دخالت توصيف بيگانه اين چنين انتشاري را به خود نميديد، دريافت بيگانه به طور كلي متفاوت بود. اگر تأثير «دوره» براي بيگانه نقش مناسب تري را نسبت به طاعون -رماني كه در «دورة طغيان» كمتر خوانده شده و نسبتاً هرگز به واسطة «انسان طاغي» خوانده نشد- داشت يك بخش گستردهاي از اين تاثير به «توصيف بيگانه» با امضاي ژان پل سارتر باز ميگردد.»[21]
بنابر اين همانطوري كه ايو انسل نيز بر آن تأكيد دارد نقش مقالة سارتر در فهم و درك اثر بيگانه غير قابل چشم پوشي است. اما ايو انسل در مورد تبديل فرامتن به پيرامتن سخني به ميان نميآورد و احتمالاً مقالة سارتر را از همان آغاز به عنوان يك پيرامتن قلمداد كرده است كه اين خلاف نظر مقالة حاضر است.
پيرامتنها بيشتر به توصيفات متن اصلي ميپردازند و در بيشتر موارد جنبة تبليغي يا تشريحي دارند، اما مقالة سارتر داراي طبيعت فرامتني است، زيرا مقالة سارتر بر اساس رابطة تفسيري استوار شده است. به عبارت روشن تر، مقالة سارتر به تحليل يا توصيف همراه با تحليل اثر بيگانه ميپردازد. اين در حالي است كه چاپ اولية اين مقاله نيز به عنوان پيشگفتار نبوده، بلكه يك تحليل و تفسير منفصل از متن اصلي محسوب ميشده است. البته اين مسلم است كه پيرامتنها خود بر دو قسم اصلي يعني پيوسته و ناپيوسته هستند؛ يعني برخي از انواع پيرامتنها جداي از متن اصلي، در مجلات يا روزنامهها چاپ ميشوند، اما چنان كه گفته شد، در اغلب موارد همانند متنهاي ماهوارهاي متعلق به متن اصلي هستند و بدون آنها نميتوانند وجود يابند و نبايد رابطة آنها بر اساس تفسير باشد. اين موضوع تفسيري و انتقادي بودن نيز چنان كه پيش تر اشاره شد، تا حدي نسبي است.
نتيجه
در مطالب بالا كوشيده شد تا چگونگي تبديل يك فرامتن به يك پيرامتن مورد شناسايي و بررسي قرار گيرد. همچنين تغييراتي كه در تأثيرگذاري و دريافتي كه در اين مورد ايجاد شده، مطالعه شد. بر همين اساس مشخص گرديد پيرامتن ضمن داشتن مشروعيت بيشتر با تبديل شدن به آستانة متن از تأثيرگذاري بيشتر و عميق تري برخوردار است.
بنابر اين، تغيير و تبديل فرامتن به پيرامتن تبديل و تغييري بسيار عميق است.
به همين دليل است كه بايد در چنين تغييراتي بسيار حساس و دقيق بود، زيرا چنان كه پيرامتنها با نظر و موافقت مولف و ناشر اصلي صورت نگيرد، ميتواند آستانههاي ورود به متن را متأثر كند. پيرامتنها داراي كاركرد و تأثيرگذاري متفاوتي نسبت به فرامتنها هستند و به همين دليل ناشران و مترجمان بايد در استفاده از پيشگفتارها يا هر گونه پيرامتنها مراقب باشند. يكي ديگر از همين پيرامتنها همانا طرح روي جلد و حتي رنگها و اندازهها يا جايگاههاي حروف بر روي جلد يا صفحات ديگر پيرامتني است.
[1] – L’Etranger. Albert Camus. Editions Gallimard. Paris. 1942.
[2] – Transtextualité.
[3] – Intertextualité, Paratextualité, Metatextualité, Archetextualité, Hypertextualité.
[4] – Seuils. Gerard Genette.
[5] – Le mythe de Sisiphe.
[6] – Caligula.
[7] – Le malentendu.
[8] – Cycle de l’absurdité.
[9] – Cycle de la révolté.
[10] – La peste.
[11] – L’Homme révolté.
[12] – Les Justes.
[13] – Explication de l’Etranger. Jean-Paul Sartre.
[14] – Cité par L’art . p. 260.
15 – مقدمه بيگانه آل احمد. ص 15.
16 – افسانة سيزيف. ص 61. مقدمة سارتر در كتاب بيگانه. ترجمة آل احمد و خبره زاده. ص 11.
17- مقدمه بيگنه. ترجمه ال احمد. ص 15.
18 . مقدمة بيگانه. ترجمه آل احمد. ص 41.
[21] – Yves Ansel. Effets pervers du paratexte : L’Etranger d’Albert Camus. p. 260.
برادر من، آخه یه جوری حرف بزن که افراد کند ذهنی مثل منم بفهمن. با کلی ذوق اومدم اینجا بلکه چیزی از «بیگانه» دستگیرم بشه. برعکس مخم هنگ کرد..
سلام منم این کتاب رو با تفکرات خودم نقد کردم خیلی خوشحال می شم و برام مهمه نظرتون رو راجع بهش بدونم
دلم نیومد تشکر نکنم.
به واقع به دردم خورد . ممنونم عزیزم.خدا نگهدار.
لامومن دانشجوی زبان و ادبیات فرانسه از دانشگااه فردوسی مشهد هستم.بسیار لذت بردم.
نظرم چرا این شکلی شد؟؟؟؟اولش نوشته بودم سلام.
من دانشجوی کارشناسی ارشد،رشته زبان و ادبیات انگلیسی هستم. مطالعه این متن خیلی برای من مفید واقع شد.متشکرم.
همیشه از خواندن این نوع نوشته ها … حالی به حالی میشم
سلام دوستان!منم بیگانه رو خوندم امابه نظرم خیلی خشک وتاریک بود!من که باهاش اصلاحال نکردم